رمان منحرفی nبه توان 1

من اسمم رزی 24سالم داشتم لباس مدرسه ام می پوشیدم می رفتم مدرسه یهو مامان نگینم اومد جلو گفت: دخترم صبحونه نمیخوری من گفتم: نه، مرسی.
رفتم مدرسه نشستم روی صندلی مدرسه یهو یاسین گفت: الان بدبخت شدیم استاد شیمی میاد بدبختیم نمره هامون اوففف.
من گفتم: لعنتی.
یهو استاد شیمی چاق بود اسمش سمیعی 40 ساله وارد شد با برگه های صحیح کرده امتحان.
من یهو دیدم استادمون سیخش باز من گفتم: استاد زیپ شلوارتون باز.
استاد سمیعی گفت: خفه شو نمراتت دیدی مسخره می کنه 5 هم نگرفتی.
یاسین یواش گفت: امروز تعطیل رسمی ما ففط برای نمرمون اومدیم .
استاد شیمی گفت: رزی بیا.
من رفتم سمتش مه مه های گندم دید کوسم رده بود بیرون.
استاد شیمی گفت: برگه های امتحان صحیح شده پخش شد.
من برگه هارو دادم همه داشتند میرفتن منم همینطور
یهو استاد گفت صبر کن.
دستم گرفت منو برد دفتر مدیر در قفل کرد لباسام پر اورد رسید به سوتین شورتم درشون اورد منو درار کرد نشست روم لبام می مکید مه مه هام میمالید مک میزد بعد چند دیقه کیرش کرد تو کوسم تولمپه تولمپه میزد یهو ابم اومد
ناله هام بلند شد.
استاد ولم کرد گفت اگه بزار ی همش کیر کنن کصت جرت بدم نمرت 20 میدم الانم کیرم بزار تو دهنت.