رمان پری دریایی من🧜🏻‍♀️💞

فاطمه سلطانی نژاد فاطمه سلطانی نژاد فاطمه سلطانی نژاد · 1404/1/15 16:46 · خواندن 1 دقیقه

از زبان سوفی: من یه پری دریایی بودم که 3 خواهر داشتم دوتاش دوقلو دختر اون یکی پسر متاسفانه پدر و مادرمون انسان ها کشتن من مجبور بودم بچه هارو بزرگ کنم با اینکه 21 سالم بود من با خودم گفتم اوف من مجبور نیستم بچه هارو به دوش بکشم میره اونارو میزاره کنار صخره میره  همنطور که داشت می رفت یه کوسه به اون صخره نزدیک شد اون سه تا بچه خورد کشت. 

سوفی خیلی ناراحت میشه ازاوجدان می گیره 😥

اون تصمیم می گیره اینجا ترک کنه بره دنیای خشکی ببینه خلاصه میره از دریا بیرون یه ساحل میبینه. 

یهو پا در میاره میره وارد خشکی میشه یهو یه شاهزاده میبینه یه حوله تنش بود جذاب بود🫰🏽

زن یواش یواش می رفت تا شاهزاده متوجه اون نشه ولی بدیش اینجاست بلد نیست راه بره می اوفته روی زمین مرد یعنی شاهزاده اون مشاهده می کنه. 

شاهزاده گفت بیا اینجا خشکل

سوفی گفت نه نمیام. 

سوفی هی سعی می کنه فرار. کنه نمی تونه شاهزاده 

می دوه سمت سوفی موهاش می کشه میبرش  خونه خودش... 

زن بلند می کنه میزاره روی تخت. 

لبای سوفی می بوسه. 

سوفی حل می ده می ره روی سوفی می شینه 

کیرش می کنه تو کوس سوفی تلمپه تلمپه می کنه